حلما حلما ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

حلما بانو

چالوس-رادیو دریا

حلما خانم اینجا شش ماهشه (15/03/1390) سلام گلم اینجا شما برای اولین بار بود که دریا رو از نزدیک میدیدی همه چیز شمال برای شما تازگی داشت هر جا که می رفتیم با تعجب می گفتی اوه! خیلی خانم بودی حسابی به همون خوش گذشت. راستی این دومین مسافرت شما در طول شش ماه زندگیت بود. ...
13 ارديبهشت 1391

حلما خانم میخواد بره عروسی

عزیزم 4 اسفند عروسی احسان پسر خالت خیلی بد گذشت چون گل دخترم تب کرده بود و تو عروسی مدام باید آب می زدم به دست و صورتت تا تبت بالا نره خیلی بیحال و بد اخلاق بودی ولی با این حال خیلی خوش تیپ شده بودی اینو همه میگفتن! دوست داشتی شادی کنی برقصی ولی حسشو نداشتی چند بار دستاتو تکون دادی به معنای رقص ولی دوباره آروم میومدی توبغلم خیلی دلم برات میسوخت جوجو ناز نازی مامان. فردا هم نتونستیم بریم پاتختی چون حالت بدتر شده بود همش گریه میکردی! دوست دارم از خودم بیشتررررررررررررررررر. ...
13 ارديبهشت 1391

شیطنت حلما کار دستمون داد!

حلما خانم پنجشنبه آخر سال ساعت 12 وقت آتلیه داشتی که تو راه متوجه شدم دست راستت رو تکون نمیدی تا دستتو گرفتم خیلی بیتابی کردی و مدام با گریه می گفتی مامان دَ،دَ،دَ فهمیدیم که نمیتونی دستت رو تکون بدی سریع برگشتم خونه تا بابایی از سر کار بیاد ببریمت دکتر. البته ناگفته نمونه که بابایی حسابی غرغر کرد و منو دعوا کرد که چرا مراقبت نبودم ولی باور کن اصلا نمیدونم چیکار کرده بودی که دستت در رفته بود اول رفتیم پیش خانم دکتر بزرگی برات عکس نوشت گفت حدس میزنه دستت یا در رفته یا شکسته باشه حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت نمیدونستم باید چی کار کنم تو عکستم چیزی نشون نداد برگشتیم مطب خانم دکتر تا دستت رو گرفت دستت یه صدایی داد که خانم دکتر با اطمینان ...
14 فروردين 1391

وای حلما از دست خراب کاری هات که تمومی نداره!

یکشنبه ساعت هشت شب در حال آماده کردن شام بودم که زمزمه هاتو که واسه خودت با اون زبون مخصوص نی نی کوچولوها شعر میخوندیو شنیدم برگشتم ببینم چی کار می کنی که دیدم وسط یه کوه سفید نشستی چند لحظه طول کشید تا بفهمم چی کار کردی! بله ظرف دستمال مرطوبت خالی دستت بود همه دستمالا رو ریخته بودی دور خودت داشتم روانی می شدم گفتم بهت حلما خانم چی کار کردی؟ (البته یه کم بلند و عصبانی) از اونجایی که خیلی وروجکی برای اینکه یادم بره چی کار کردی دویدی اومدی پیشم با لحنی با مزه گفتی مامان! منم خندم گرفت نتونستم بهت چیزی بگم فقط رفتم دستمال هارو جمع کنم که اومدی کمکم و دستمالهارو دونه دونه بهم میدادی! سعی داشتی منو بعد از اون خراب کاری از ناراحتی د...
23 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حلما بانو می باشد