شیطنت حلما کار دستمون داد!

حلما خانم پنجشنبه آخر سال ساعت 12 وقت آتلیه داشتی که تو راه متوجه شدم دست راستت رو تکون نمیدی تا دستتو گرفتم خیلی بیتابی کردی و مدام با گریه می گفتی مامان دَ،دَ،دَ فهمیدیم که نمیتونی دستت رو تکون بدی سریع برگشتم خونه تا بابایی از سر کار بیاد ببریمت دکتر. البته ناگفته نمونه که بابایی حسابی غرغر کرد و منو دعوا کرد که چرا مراقبت نبودم ولی باور کن اصلا نمیدونم چیکار کرده بودی که دستت در رفته بود اول رفتیم پیش خانم دکتر بزرگی برات عکس نوشت گفت حدس میزنه دستت یا در رفته یا شکسته باشه حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت نمیدونستم باید چی کار کنم تو عکستم چیزی نشون نداد برگشتیم مطب خانم دکتر تا دستت رو گرفت دستت یه صدایی داد که خانم دکتر با اطمینان گفت دستت شکسته اونقدر مطمئن گفت که داشتم پس میافتادم یکراست بردیمت بیمارستان معیری 2 نفر جلومون بودن بعد از ده دقیقه نوبتمون شد دکتر تا دیدت گفت چی شده براش توضیح دادم اونم دستت رو دو دستی گرفت و در دو جهت مخالف پیچوند حتی آخ هم نگفتی گفت ده دقیقه بیرون بشینید و دستش رو تکون ندید بعد از دو یا سه دقیقه متوجه شدی که دستت درد نمیکنه شروع کردی به سر و صدا و سعی داشتی دستت رو از دست بابایی در بیاری خدا رو شکر بخیر گذشت یه در رفتگی جزئی بود. ولی حسابی مامانو بابا رو غصه دار کردی دخمل آتیشپاره!